سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
دخترک
 
مگر این را نمی دانی؟

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی ارد

و برف نا امیدی بر سرم یک ریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم

چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم

همیشه با تو بودن های من دیری نمی پاید

و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی اید

تمام لحظه های من پر از تکرار بی رحمیست

چگونه میتوان با این همه نا مهربانی زیست؟

ببین دل تنگ دلتنگم و از بی حاصلی لبریز

واین را خوب میدانم که می پوسم در این پاییز

و تو از یاد خواهی برد تمام خاطراتت را

و من میمیرم از ترس ملال و وقوت فردا

همان فردای بی رحمی که دلگیر است وتکراری

ولحن پنجره هایش غم انگیز است و دیواری

چرا دلواپسی ها را ز چشمانم نمی خوانی؟

من از دوریت میترسم مگر این را نمی دانی؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/1/29:: 11:39 عصر     |     () نظر